معلم یار



ترجمه درس نهم عربی هشتم

معنی صفحه 98 عربی هشتم

ترجمه درس نهم عربی هشتم

1- دانش آموزان مدرسه شادند چراکه آنها برای گردش علمی از شیراز به یاسوج خواهند رفت

2- خانم مدیر : می خواهیم پنجشنبه هفته آینده به گردش علمی برویم .

3- شما باید بعضی کارها را مراعات کنید

4- تهیه کردن لباسهای مناسب ؛ چونکه هوا در یاسوج سرد است .

5- تهیه کردن حوله ی کوچک و بزرگ و مسواک و خمیر دندان .

6- حاضر شدن ساعت هفت صبح در حیاط مدرسه

معنی صفحه 99 عربی هشتم

معنی صفحه 99 عربی هشتم

 

7- دانش آموزان از مدیر می پرسیدند :
‎8-‏ اولی : به کجا می رویم ای خانم من ؟

9- مدیر : به یاسوج و اطرافش.

10- در این استان . جنگل ها و رودخانه هاو گل ها و بوستان ها و چشمه ها وآبشارهای زیبایی است .

معنی صفحه 99 عربی هشتم

 

اَلثّانیةُ: کَمْ یَوْماً نَبْقَی؟
دومی: چند روز می‌مانیم؟
اَلْمُدیرَةُ: ثَلاثَةَ أَیّامٍ مِنَ الْخَمیسِ إلَی السَّبْتِ.
خانم مدیر: 3 روز از پنجشنبه تا شنبه.

اَلثّالِثَةُ: مَتَی نَرْجِعُ؟
سومی: کی برمی‌گردیم؟
اَلْمُدیرَةُ: صَباحَ یَومِ الْأَحَدِ فِی السّاعَةِ السّابِعَةِ.
خانم مدیر: صبح روز یکشنبه در ساعت 7.

اَلرّابِعَةُ: بِمَ نَذْهَبُ إلَی هُناکَ؟
چهارمی: با چه چیزی به آنجا می‌رویم؟
اَلْمُدیرَةُ: بِالْحافِلَةِ.
خانم مدیر: با اتوبوس.

اَلْخامِسَةُ: أَیْنَ نَأْکُلُ الَفَْطورَ وَ الْغَداءَ وَ الْعَشاءَ؟
پنجمی: کجا غذا می‌خوریم؟ صبحانه و ناهار وشام؟
اَلْمُدیرَةُ: فی مَطْعَمٍ نَظیفٍ وَ جَیِّدٍ.
خانم مدیر: در رستورانی تمیز و خوب.

معنی عربی هشتم درس 9

معنی صفحه 100 عربی هشتم

معنی صفحه 100 عربی هشتم

اَلسّادِسَةُ: هَلِ الْجَوّالُ مَسْموحٌ لَنا؟
ششمی: آیا تلفن همراه برای ما مجاز است؟
اَلْمُدیرَةُ: نَعَمْ.
خانم مدیر: بله.

اَلسّابِعَةُ: أینَ نَبقَی لِلِاِسْتِراحَةِ؟
هفتمی: برای استراحت کجا می‌مانیم؟
اَلْمُدیرَةُ: فی فُندُقِ الْمُعَلِّمینَ.
خانم مدیر: در هتل معلمان.

اَلثّامِنَةُ: هَلْ هُناکَ مَلْعَبٌ؟
هشتمی: آیا آنجا ورزشگاه دارد؟
اَلْمُدیرَةُ: نَعَمْ؛ ثَلاثَةُ مَلاعِبَ.
خانم مدیر::بله؛ سه تا ورزشگاه وجود دارد

فَرِحَ الْجَمیعُ لِهٰذِهِ السَّفْرَ ةِ الْجَمیلَةِ.
همگی برای این گردش زیبا خوشحال شدند.

درس 9 عربی هشتم

معنی صفحه 100 عربی هشتم

منیع : معنی درس نهم عربی هشتم

گام به گام درس 9 عربی هشتم - همگام درسhttps://hamgamdars.com › گام-به-گام-درس-9-عربی-هشتم
۲۱ بهمن ۱۳۹۹ — در قسمت زیر میتوانید جواب و معنی عربی هشتم درس نهم را مشاهده نمایید. درس نهم. معنی کلمات درس نهم عربی هشتم. کلمات درس نهم عربی هشتم. ترجمه درس .
‏جواب تمرینات درس نهم عربی. · ‏معنی صفحه 98 عربی هشتم · ‏معنی صفحه 99 عربی هشتم
شما این صفحه را چندین بار دیده‌اید. آخرین بازدید: 4/8/21

گام به گام درس 9 عربی هشتم. حل تمرین فصل درس مورد نظر خود را انتخاب کنید. ترجمه درس 9 عربی هشتم. گام به گام هشتم - ترجمه و حل تمرین های درس 9 عربی هشتم. معنی .

معنی درس نهم عربی هشتم - هوم درسhttps://homedars.ir › معنی-درس-هشتم-عربی-نهم
۲۸ بهمن ۱۳۹۹ — معنی صفحه 98 عربی هشتم. ترجمه درس نهم عربی هشتم. 1- دانش آموزان مدرسه شادند چراکه آنها برای گردش علمی از شیراز به یاسوج خواهند رفت. 2- خانم مدیر .

گام به گام عربی هشتم


معنی شعر روباه و زاغ:

بچه زاغی یک تکه پنیر دید
آن را با دهانش برداشت و پرواز کرد

روی یک درخت در یک مسیری نشست
که از آن مسیر روباهی در حال عبور بود

روباه حیله گر و مکار
پایین درخت ایستاد و شروع به آواز خواندن کرد

گفت: به به تو خیلی زیبا هستی
سر و دم زیبایی داری،چه پای قشنگی داری

پرها و بالت رنگ سیاه و قشنگی دارد
زیباتر از سیاه رنگی وجود ندارد

اگر خوب می خواندی و صدای خوبی داشتی
بهتر از تو در بین پرندگان وجود نداشت

بچه زاغ می خواست قارقار کند
تا آواز و صدایش را نشان بدهد

وقتی دهانش را باز کرد،خوراکی از دهانش افتاد

روباه کوچک پرید و خوراکی را برداشت


موضوعات انشا پایه به پایه : 

پایه هفتم
۱- شرح کوتاهی برای یک عکس خانوادگی .
۲- کشیدن یک تصویر برای یکی از حکایات کتاب  و نوشتن زیر نویس.
۳- پنجره ای رو به پاییز.
سفری خیالی به قطب شمال.
۴- جان بخشی نشانه های اختصاری در یک داستان کودکانه.
۵- ساحل دریا در غروب پاییز.
۶- چهارشنبه سوری .
۷- مهربان کیست در آیینه دل؟
۸- انشا با شبکه های معنایی
 الف ( دریا - طوفان- ماهیگیر - قایق - کلبه )
ب ( پاییز - کلاغ- خش خش - خزان- رخوت- شاخه - خشک- خورشید- سرخ- درخت)
۹ توصیف یک جزیره ناشناخته.
۱۰ - باران در شهر 
۱۱- باران و ترافیک.
۱۲- خانه ای با بچه های شلوغ 
۱۳-  چهره شهر در هنگام غروب
۱۴-  جمع آوری جملات پشت کامیونی 
۱۵- سوار بر یک قایق شیشه ای در اقیانوس 
۱۶-  سفر خیالی به اعماق زمین 
۱۷-  توصیف پرواز دسته جمعی شاپرک ها .
۱۸- توصیف یک کلبه فقیرانه یا قصر شکوهمند
۱۹- راز موفقیت
۲۰- من کیستم؟
۲۱- دورنمای زندگی
۲۲- خانه ما 
۲۳- عصای پدربزرگ ۲۴- عینک مادربزرگ ۲۵-باغ ومزرعه 
۲۶- ایران ۲۷- حیوانات 
۲۸- بازنویسی و بازآفرینی حکایت داده شده 
۲۹- شهر من ۳۰ شب یلدا ۳۱- درختان روستا ۳۲-یک روز شلوغ
۳۳- یک ورزش دوست داشتنی 
۳۴-افطارهای  ماه رمضان


پایه هشتم:
۱- سری از بازار محلی شهر یا روستا
( با نوشتن حواس پنجگانه ، رنگ ها و )
۲- از زبان آهویی که در بیابانی تنها مانده و شکارچی در تعقیب اوست.
۳- از زبان طبیعت بی جان یا حیوانات جنگل در آتش سوزی .
۴- از زبان سگی لاغر و گرسنه در خیابان
۵- درد دل های یک جفت کفش پاره
۶- مهمان ناخوانده 
۷- از زبان تک درختی که در طول زمان سایه گستر مسافران خسته و تشنه بوده است.
۸- کفش های بالدار.
۹-از زبان مزرعه ای در انتظار باران.
۱۰- آدم برفی و رودخانه.
۱۱- گفت و گو با یک گل پژمرده.
۱۲- دغدغه های من
۱۳- گفت و گوی جویبار و درخت تشنه 
۱۴- از زبان جوجه ای در قفس-- یک تار موی سپید-- اسکناس پاره - میز و صندلی رئیس - تسبیح مادربزرگ - گل های قالی - قاب عکس کهنه .
۱۵- پشت چراغ قرمز ( دگرگونه نویسی و با حواس پنجگانه ) 
۱۶-مردمی که هرروز از کنارشان می گذریم.
۱۷- پله پله تا خدا 
۱۸- گاهی حرف هایت را قورت بده.
۱۹- صدای قارقار کلاغ.
۲۰- برداشتن یک ظرف داغ


چند موضوع متفرقه

خاطرات خاکی که تبدیل به کوزه شد

روزی که نمره خوبی گرفتم 

چرا خم گشته می گردند پیران جهان دیده 
مگر در خاک می جویند ایام جوانی را 
 
خوبی ها و بدی های پیروی از مد  در لباس پوشیدن 

آداب معاشرت در نسل امروز 

اگر گل سرخ را به خانه قلبم مهمان کنم 

هر چه کنی کشت ، همان بدروی  

آنچه از درس ادبیات آموختم 

اگر برای من مشکلی پیش بیاید 

خاطرات یک درخت خشکیده 

من یک راننده تاکسی هستم  

گفتگوی من و موبایلم

آنچه در چشمان مادرم می بینم


موضوع یک فنجان عشق ♦️


روی آرواره های زمان می غلتم؛انگار تکه ای ازوجودم درقعرخاموشی جامانده!اندامم را به غارت بردند غبارهایی که ادعای خاکی بودن می کردند.خودم را مرور می کنم: دختری که برای همه مرهم بود،برای خودش درد!دختری که میان این فصل پرهیاهو گیرافتاده است.دختری که از عقربه های زمان آویزان است.» 
و من هنوز هم به انتظارنشسته ام گذرزمان را؛تابه نقطهٔ دیدار،درست همان پارک همیشگی،همان آغوش گرم،همان نیمکت تکراری برسم.به نقطهٔ پیوستن وآمیختن.به نقطه ای که خجالتم درآغوشت حل شد.
من،کنایهٔ حرف های مردم را به خودمان تشبیه می کنم؛تشبیه استعاره می شود وبرقلبت می نشیند!لبخند می زنی لبخند می زنم.اوج می گیریم ومی خندیم به سادگیِ این آدم ها! آدم هایی که عشق را گناهِ محض می دانند.آدم هایی که غم را بازیچهٔ عشق کردند.همان هایی که مجنون را به خاطرعشق سرزنش کردند!
نمی دانم چه فلسفه ای دارد این عشق که قهوهٔ تلخ را گواراتر از وجود می کندواشک های بی شماررا به لبخندی دلچسب بدل می سازد!
روی آرواره های زمان می غلتم. در چشم هایت خورشیدرا به تماشا می نشینم.خورشید غروب می کند زمانی که چشمانت درلحظهٔ وداع بارانی می شود.اشک هایت ازگونه ها فرو می چکد و رنگین کمانی سرخ،گونه ات را رنگ می بخشد.
چه پارادوکس تلخیهستی اما نیستی!! شانه های تخیلت هنوز هم جایگاه من است،دست هایت هنوزهم دستم را می گیرد.
ازدور می بوسمت وبرایت چای می ریزم.بیا یک فنجان عشق بنوشیم تالحظهٔ حضرت مرگ.!
روی آرواره های زمان می غلتم اما دیگر تنها نیستم.تونیز همراه من برروی عقربک ها ثانیه به ثانیه می رقصی:)زمان را دوُر می زنیم.اینجا ساعت ازبامداد گذشته است. وسیندرلا به دنبال کفش خودراهیِ سرزمینِ عجایب می شود.من اما حتی اگر کفشم را هم گم کنم،بی تو پا به هیچ سرزمینی نخواهم گذاشت.
دستهایت به قلبم پیوند خورده است؛ دست هایم را رها کنی قلبم می میرد وخانهٔ کوچکی که جایگاهِ عشق توست تاریک می شود.
دوستت دارم واین زیباترین بهانه است برای سرودنِ یک شعرجدید:)
ای همیشه ماندگار از دور می بوسمت وبه امید رسیدن به تو هنوزهم روی آرواره های زمان می غلتم.


 مثل نویسی برو کار می کن ،مگو چیست کار ♦️


◀️گوشی ام که روی میز بود به لرزه درآمد،می دانستم دوباره پیام داده،خسته شده بودم ازاینکه هر روز به من قول می داد که یک کار درست حسابی پیدا می کند،اما هر روز بدتر از دیروز. به سمت گوشی رفتم وپیام را باز کردم نوشته بود: امشب می خوام بیام خونه تون»چی؟ وای! چی نوشته بود؟خونمون!

اول باید با پدرم صحبت می کردم،نه اصلا اول م صحبت میکنم ،نه!خوب نیست.با درماندگی گوشی راروی تخت پرت کردم،می دانستم اگربابام بفهمد که کار نداردنمی گذاردباهم ازدواج کنیم،حالا چیکار کنم؟خدایا،خودت یک راه حلی جلوی پایم بگذار!

تا شب از تو اتاقم بیرون نیامدم وفقط از استرس ناخن می جویدم .از بعدازظهر تا الآن هزار باربهش زنگ زدم که پشیمانش کنم،گفتم :من که اخلاق پدرم رامی دونم،اگه بفهمه  که شغلی نداری همه چیز و به هم می زنه »اما توسرش فرونرفت که نرفت.

زنگ خانه به صدا در آمد ضربان قلبم تند شد،برادر کوچکم به اتاقم آمدوگفت :نگران نباش آجی !فک کنم آدم با حالیه»بعد رفت بیرون.وای!این را دیگر کجای دلم بگذارم،لباس پوشیدم وآماده شدم البته با استرس،به آشپز خانه رفتم تا چایی بریزم چایی را که بردم رفتم کنار مامانم نشستم.

بزرگترها رفتندسر اصل مطلب،یکدفعه دیدم اخمهایی بابام تو هم رفت،فهمیدم که متوجه شده شغلی ندارد،تو همین لحظه برادرم از جایش بلند شد وبرای اینکه خودی نشان دهدگفت:آره،ما تو کتاب فارسی خوندیم که میگن برو کار می کن مگو چیست کار،بله آقای داماد!»وبعدش نشست،نزدیک بود بیحال شوم،وای! چیکار کرد وچی گفت۰۰۰۰


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رایگان دانلود کنید یک شب گرد تنها ღ♥ღ مثـــــــل هیــــــچ کــــــــس ღ♥ღ وبلاگ آموزشی دینی عربی قرآن متوسطه اول دندانپزشکی شبانه روزی در شمال تهران وبلاگ آموزش 85 موسسه جوانه های امید و نشاط راستین Institute javanehay omid va neshat rastin A.T.I golpuneh تشنگان علم و حقیقت